.



نمیدونم چی بگم هم سردرد و استخون درد و هم حس بدی که دارم شاید امروز روز خوبی نبود اما ممکن بود بدترم بشه فقط من منتظر روزی که واقعا حالم خوب باشه هستمcheekyاون روزها دیر نیستن راستی کلمه ای که امروز یاد گرفتم

چانگ زّ 

تئو زّ

جنگ زّ

همه zi داشتن 

برای تفریح بود بیشتر

 

 

 


.

سلام‌.

سلامم نمیدونم معمولیه غمگین عصبانی یا خوشحال

امروز فهمیدم آدمها از بیرون خیلی متفاوت تر هستن. کسی که تا حالا از خیلی ها بهتر میدونستمش. فهمیدم درونش پر از زشتیه. راستش دلم هم براش سوخت. ولی دیگه نمیخوام دلسوزیم بهم غلبه کنه.

دلم برای خونه و مامان و بابا و خواهرم تنگ شده.راستش نه برای خودشون بلکه برای حمایت هاشون و دلسوزی ها و دلتنگیهاشون خصوصا مامان و خواهرم.

شاید میخواد بهم ثابت بشه که احترام بیشتری بهشون بزارم.

احساس میکنم اگه برم اونجا آرامشم برمیگرده.

البته اینجا هم خوش میگذره من دارم یه زبان سخت و باحال یاد میگیرم.

معلمم به نظر آدم خوبی میاد و امیدوارم واقعا آدم خوبی باشه نه فقط از دور.

برای اولین بار سوار مترو شدم XD نزدیک بود چندبار کف مترو بیوفتم ولی بعدش یکم بهتر شدم طیبه گفت عادت میکنم.

امیدوارم یک روز بتونم تنهایی سوار مترو شم:*

بعدا عکس اون تگ که بهم دادن رو میزارم.

با چیزایی که یادم دادن.

یه خانوم اونجا بود گفت تو هم مثل دختر من جدیدا کلمات رو خوب تلفظ نمیکنی؟طیبه گفت نه بابا ما داریم زبان کار میکنیم.

ناراحت شدم از ته دل امیدوارم خوب بشه میگفت که اوایل این مشکل رو نداشته.

بعدش هم راجب زبان روسی صحبت کردیم و اینکه پسرش اونجا زندگی میکنه و میگه معمولا روس ها انگلیسی بلد نیستن.

یک پسر تپل و بامزه که بنظر میومد سرطان داره و کل موها و مژهاش ریخته بودن اونجا بود و گلهای اکلیلی میفروخت و البته مامانش هم باهاش بود.

از دست فروش ها خیلی خوشم اومد و بنظرم زیبایی مترو به همین بود.

آدمهای چندش هم اونجا کم نبودن البته در نگاه اول.

دفعه بعدی شاید گیر تق تقی از اونجا بگیرم خیلی خوشمل بودن خیلی خوشمللل

فکر نمیکردم مترو زنونه مردونه داشته باشه که داشت.

توی میدان آزادی قدس هم گم شدم و کلی با راهنمایی برگشتم خونه‌.

خیلی حس مزخرفی بود خصوصا واسه من که دست پا چلفتی ام و همش شال و روسریم رو چک میکنم.

فکر کنم از بیست نفری آدرس رو پرسیدم و بازم هیچی نفهمیدم :~]

مردم قدس به نظر از خود تهران یکم بهتر و خودمونی تر میان البته اگر بخوایم اون خانوم های توی مترو رو تهرانی در نظر بگیریم.

البته با راهنمایی های م.

و با اون هوای سرد و گوش های کپ شده.

قرصهامم نخوردم مسخره.

برادرزادمم خیلی بامزست کلی کیف میکنم میبینمش هرچند زیاد اهل بازی و اینها نیستم.

دلم برای اون برادرزاده یکیمم تنگ شده و یه جوری الان مظلوم میبینمش‌.

لابد الان میپرسه شیرین کجاست؟شیرین مُرده شاید؟نه من فعلا نمیخوام بمیرم میخوام زندگیم رو قشنگ کنم و برمیگردم.

گوشیم دوربینش خرابه مگه با گوشی داداشم عکس بگیرم و بزارم.

معلمم گفت واسه تن صدای ضعیفم یکم ترانه بخونم تا بتونم ۴ تن صدای چینی رو یاد بگیرم.

ولی لعتنی طیبه خوب میگفت چون صداش بلنده.

معلمم ترک بود که البته قرار بود یک نفر دیگه باشه که دیگه انگار انصراف داده.

گفت تا به حال چین نرفته و برنامه ریزی داره واسه یک دو سال دیگه.

خلاصه نمیدونم تا چه حد روز خوبی بود ولی خب زندگی است دیگه.

خداحافط.

 

 


نمیدونم وقتی پشت سر خانوادم حرف میزنن چه واکنشی نشون بدم.جز لبخند هیچکاری نمیتونم بکنم.شناختن شخصیت واقعی دیگران خیلی منزجرکننده ست.

گفتم که دلم هم براشون میسوزه نمیدونم چیکار کنم و البته کاری هم ندارم که بکنم.

فقط میخوام زندگی رو با زیباییهاش ببینم.امروز چینی تمرین کردم و فردا میخوام بیشتر تمرین کنم حدودا ۳ ساعت که کم کاری امروز جبران شه.angel


Nn

سلام . چه خبر؟ خوب هستید؟

الان بیدارم و میخوام بگم که دندونهام رو هنوز درست نکردم میترسم به عصب بکشن.راستی راستی اتفاق خاصی نیوفتاد ولی خب میتونم بگم زندگیم نه تنها بدتر نشد بلکه بهتر هم شد.فیلم دیدم باحال بود همشون باحال بودن.راستی وزنم هم کم شده خیلی خوبه ولی یواش یواش که بازم خداروشکر که وزن کم کردم.دارم فکر میکنم خدایا واقعا من به هدفم میرسم. زینب داره منو میترسونه آخه شبه همش میگه نمیدونم جن نمیدونم چی.الان زده مسخره بازی. راستیییی مگی خیلی بانمکه خیلی زیاد.دمپویی هارو میبره طبقه پایین و میاره بالا همش.

ادامه مطلب


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها